سعدی (غزلیات)/تا حال منت خبر نباشد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (تا حال منت خبر نباشد) از سعدی |
' |
تا حال منت خبر نباشد | در کار منت نظر نباشد | |
تا قوت صبر بود کردیم | دیگر چه کنیم اگر نباشد | |
آیین وفا و مهربانی در | در شهر شما مگر نباشد | |
گویند نظر چرا نبستی | تا مشغله و خطر نباشد | |
ای خواجه برو که جهد انسان | با تیر قضا سپر نباشد | |
این شور که در سرست ما را | وقتی برود که سر نباشد | |
بیچاره کجا رود گرفتار | کز کوی تو ره به درنباشد | |
چون روی تو دلفریب و دلبند | در روی زمین دگر نباشد | |
در پارس چنین نمک ندیدم | در مصر چنین شکر نباشد | |
گر حکم کنی به جان سعدی | جان از تو عزیزتر نباشد |