سعدی (غزلیات)/بندهام گر به لطف میخوانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (بندهام گر به لطف میخوانی) از سعدی |
' |
بندهام گر به لطف میخوانی | حاکمی گر به قهر میرانی | |
کس نشاید که بر تو بگزینند | که تو صورت به کس نمیمانی | |
ندهیمت به هر که در عالم | ور تو ما را به هیچ نستانی | |
گفتم این درد عشق پنهان را | به تو گویم که هم تو درمانی | |
بازگفتم چه حاجتست به قول | که تو خود در دلی و میدانی | |
نفس را عقل تربیت میکرد | کز طبیعت عنان بگردانی | |
عشق دانی چه گفت تقوا را | پنجه با ما مکن که نتوانی | |
چه خبر دارد از حقیقت عشق | پای بند هوای نفسانی | |
خودپرستان نظر به شخص کنند | پاک بینان به صنع ربانی | |
شب قدری بود که دست دهد | عارفان را سماع روحانی | |
رقص وقتی مسلمت باشد | کستین بر دو عالم افشانی | |
قصه عشق را نهایت نیست | صبر پیدا و درد پنهانی | |
سعدیا دیگر این حدیث مگوی | تا نگویند قصه میخوانی |