سعدی (غزلیات)/ای که بر دوستان همیگذری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (ای که بر دوستان همیگذری) از سعدی |
' |
ای که بر دوستان همیگذری | تا به هر غمزهای دلی ببری | |
دردمندی تمام خواهی کشت | یا به رحمت به کشته مینگری | |
ما خود از کوی عشقبازانیم | نه تماشاکنان رهگذریم | |
هیچم اندر نظر نمیآید | تا تو خورشیدروی در نظری | |
گفته بودم که دل به کس ندهم | حذر از عاشقی و بیخبری | |
حلقهای گرد خویشتن بکشم | تا نیاید درون حلقه پری | |
وین پری پیکران حلقه به گوش | شاهدی میکنند و جلوه گری | |
صبر بلبل شنیدهای هرگز | چون بخندد شکوفه سحری | |
پرده داری بر آستانه عشق | میکند عقل و گریه پرده دری | |
چو خوری دانی ای پسر غم عشق | تا غم هیچ در جهان نخوری | |
رایگانست یک نفس با دوست | گر به دنیا و آخرت بخری | |
قلمست این به دست سعدی در | یا هزار آستین در دری | |
این نبات از کدام شهر آرند | تو قلم نیستی که نیشکری |