سعدی (باب چهارم در تواضع)/شنیدم که در دشت صنعا جنید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب چهارم در تواضع) (شنیدم که در دشت صنعا جنید) از سعدی |
' |
شنیدم که در دشت صنعا جنید | سگی دید بر کنده دندان صید | |
ز نیروی سر پنجهی شیر گیر | فرومانده عاجز چو روباه پیر | |
پس از غرم و آهو گرفتن به پی | لگد خوردی از گوسفندان حی | |
چو مسکین و بی طاقتش دید و ریش | بدو داد یک نیمه از زاد خویش | |
شنیدم که میگفت و خوش میگریست | که داند که بهتر ز ما هر دو کیست؟ | |
به ظاهر من امروز از این بهترم | دگر تا چه راند قضا بر سرم | |
گرم پای ایمان نلغزد ز جای | به سر بر نهم تاج عفو خدای | |
وگر کسوت معرفت در برم | نماند، به بسیار از این کمترم | |
که سگ با همه زشت نامی چو مرد | مر او را به دوزخ نخواهند برد | |
ره این است سعدی که مردان راه | به عزت نکردند در خود نگاه | |
ازان بر ملایک شرف داشتند | که خود را به از سگ نپنداشتند |