سعدی (باب پنجم در رضا)/سیهکاری از نردبانی فتاد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب پنجم در رضا) (سیهکاری از نردبانی فتاد) از سعدی |
' |
سیهکاری از نردبانی فتاد | شنیدم که هم در نفس جان بداد | |
پسر چند روزی گرستن گرفت | دگر با حریفان نشستن گرفت | |
به خواب اندرش دید و پرسید حال | که چون رستی از حشر و نشر و سال؟ | |
بگفت ای پسر قصه بر من مخوان | به دوزخ در افتادم از نردبان | |
نکو سیرتی بی تکلف برون | به از نیک نامی خراب اندرون | |
به نزدیک من شب رو راهزن | به از فاسق پارسا پیرهن | |
یکی بر در خلق رنج آزمای | چه مزدش دهد در قیامت خدای؟ | |
ز عمرو ای پسر چشم اجرت مدار | چو در خانهی زید باشی به کار | |
نگویم تواند رسیدن به دوست | در این ره جز آن کس که رویش در اوست | |
ره راست رو تا به منزل رسی | تو در ره نهای، زین قبل واپسی | |
چو گاوی که عصار چشمش ببست | دوان تا به شب، شب همان جا که هست | |
کسی گر بتابد ز محراب روی | به کفرش گواهی دهند اهل کوی | |
تو هم پشت بر قبلهای در نماز | گرت در خدا نیست روی نیاز | |
درختی که بیخش بود برقرار | بپرور، که روزی دهد میوهبار | |
گرت بیخ اخلاص در بوم نیست | از این بر کسی چون تو محروم نیست | |
هر آن کافگند تخم بر روی سنگ | جوی وقت دخلش نیاید به چنگ | |
منه آبروی ریا را محل | که این آب در زیر دارد وحل | |
چو در خفیه بد باشم و خاکسار | چه سود آب ناموس بر روی کار؟ | |
به روی و ریا خرقه سهل است دوخت | گرش با خدا در توانی فروخت | |
چه دانند مردم که در جامه کیست؟ | نویسنده داند که در نامه چیست | |
چه وزن آورد جایی انبان باد | که میزان عدل است و دیوان داد؟ | |
مرایی که چندین ورع مینمود | بدیدند و هیچش در انبان نبود | |
کنند ابره پاکیزهتر ز آستر | که این در حجاب است و آن در نظر | |
بزرگان فراغ از نظر داشتند | ازان پرنیان آستر داشتند | |
ور آوازه خواهی در اقلیم فاش | برون حله کن گو درون حشو باش | |
ببازی نگفت این سخن با یزید | که از منکر ایمنترم کز مرید | |
کسانی که سلطان و شاهنشهند | سراسر گدایان این درگهند | |
طمع در گدا، مرد معنی نبست | نشاید گرفتن در افتاده دست | |
همان به گر آبستن گوهری | که همچون صدف سر به خود در بری | |
چو روی پرستیدنت در خداست | اگر جبرئیلت نبیند رواست | |
تو را پند سعدی بس است ای پسر | اگر گوش گیری چو پند پدر | |
گر امروز گفتار ما نشنوی | مبادا که فردا پشیمان شوی | |
از این به نصیحتگری بایدت | ندانم پس از من چه پیش آیدت! |