سعدی (باب هفتم در عالم تربیت)/پسر چون زده بر گذشتش سنین
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب هفتم در عالم تربیت) (پسر چون زده بر گذشتش سنین) از سعدی |
' |
پسر چون زده بر گذشتش سنین | ز نامحرمان گو فراتر نشین | |
بر پنبه آتش نشاید فروخت | که تا چشم بر هم زنی خانه سوخت | |
چو خواهی که نامت بماند به جای | پسر را خردمندی آموز و رای | |
که گر عقل و طبعش نباشد بسی | بمیری و از تو نماند کسی | |
بسا روزگارا که سختی برد | پسر چون پدر نازکش پرورد | |
خردمند و پرهیزگارش برآر | گرش دوست داری بنازش مدار | |
به خردی درش زجر و تعلیم کن | به نیک و بدش وعده و بیم کن | |
نوآموز را ذکر و تحسین و زه | ز توبیخ و تهدید استاد به | |
بیاموز پرورده را دسترنج | وگر دست داری چو قارون به گنج | |
مکن تکیه بر دستگاهی که هست | که باشد که نعمت نماند به دست | |
بپایان رسد کیسهی سیم و زر | نگردد تهی کیسهی پیشهور | |
چه دانی که گردیدن روزگار | به غربت بگرداندش در دیار | |
چو بر پیشهای باشدش دسترس | کجا دست حاجت برد پیش کس؟ | |
ندانی که سعدی مرا از چه یافت؟ | نه هامون نوشت و نه دریا شکافت | |
به خردی بخورد از بزرگان قفا | خدا دادش اندر بزرگی صفا | |
هر آن کس که گردن به فرمان نهد | بسی بر نیاید که فرمان دهد | |
هر آن طفل کو جور آموزگار | نبیند، جفا بیند از روزگار | |
پسر را نکودار و راحت رسان | که چشمش نماند به دست کسان | |
هر آن کس که فرزند را غم نخورد | دگر کس غمش خورد و بدنام کرد | |
نگهدار از آمیزگار بدش | که بدبخت و بی ره کند چون خودش |