سعدی (باب هفتم در عالم تربیت)/در این شهرباری به سمعم رسید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب هفتم در عالم تربیت) (در این شهرباری به سمعم رسید) از سعدی |
' |
در این شهرباری به سمعم رسید | که بازارگانی غلامی خرید | |
شبانگه مگر دست بردش به سیب | ببر درکشیدش به ناز و عتیب | |
پری چهره هرچ اوفتادش به دست | ز رخت و اوانیش در سر شکست | |
نه هرجا که بینی خطی دل فریب | توانی طمع کردنش در کتیب | |
گوا کرد بر خود خدای و رسول | که دیگر نگردم به گرد فضول | |
رحیل آمدش هم در آن هفته پیش | دل افگار و سربسته و روی ریش | |
چو بیرون شد از کازرون یک دو میل | به پیش آمدش سنگلاخی مهیل | |
بپرسید کاین قله را نام چیست؟ | که بسیار بیند عجب هر که زیست | |
کسی گفتش این راه را وین مقام | بجز تنگ ترکان ندانیم نام | |
برنجید چون تنگ ترکان شنید | تو گفتی که دیدار دشمن بدید | |
سیه را بفرمود کای نیکبخت | هم این جا که هستی بینداز رخت | |
نه عقل است و نه معرفت یک جوم | اگر من دگر تنگ ترکان روم | |
در شهوت نفس کافر ببند | وگر عاشقی لت خور و سر ببند | |
چو مر بندهای را همی پروری | به هیبت بر آرش کز او برخوری | |
وگر سیدش لب به دندان گزد | دماغ خداوندگاری پزد | |
غلام آبکش باید و خشت زن | بود بندهی نازنین مشت زن | |
گروهی نشینند با خوش پسر | که ما پاکبازیم و صاحب نظر | |
ز من پرس فرسودهی روزگار | که بر سفره حسرت خورد روزهدار | |
ازان تخم خرما خورد گوسپند | که قفل است بر تنگ خرما و بند | |
سر گاو و عصار ازان در که است | که از کنجدش ریسمان کوته است |