سعدی (باب دوم در احسان)/یکی سیرت نیکمردان شنو
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب دوم در احسان) (یکی سیرت نیکمردان شنو) از سعدی |
' |
یکی سیرت نیکمردان شنو | اگر نیکبختی و مردانه رو | |
که شبلی ز حانوت گندم فروش | به ده برد انبان گندم به دوش | |
نگه کرد و موری در آن غله دید | که سرگشته هر گوشهای میدوید | |
ز رحمت بر او شب نیارست خفت | به مأوای خود بازش آورد و گفت | |
مروت نباشد که این مور ریش | پراگنده گردانم از جای خویش | |
درون پراگندگان جمع دار | که جمعیتت باشد از روزگار | |
چه خوش گفت فردوسی پاک زاد | که رحمت بر آن تربت پاک باد | |
میازار موری که دانهکش است | که جان دارد و جان شیرین خوش است | |
سیاه اندرون باشد و سنگدل | که خواهد که موری شود تنگدل | |
مزن بر سر ناتوان دست زور | که روزی به پایش در افتی چو مور | |
نبخشود بر حال پروانه شمع | نگه کن که چون سوخت در پیش جمع | |
گرفتم ز تو ناتوان تر بسی است | تواناتر از تو هم آخر کسی است |