سعدی (باب دوم در احسان)/یکی زهرهی خرج کردن نداشت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب دوم در احسان) (یکی زهرهی خرج کردن نداشت) از سعدی |
' |
یکی زهرهی خرج کردن نداشت | زرش بود و یارای خوردن نداشت | |
نه خوردی، که خاطر بر آسایدش | نه دادی، که فردا بکار آیدش | |
شب و روز در بند زر بود و سیم | زر و سیم در بند مرد لیم | |
بدانست روزی پسر در کمین | که ممسک کجا کرد زر در زمین | |
ز خاکش بر آورد و بر باد داد | شنیدم که سنگی در آن جا نهاد | |
جوانمرد را زر بقایی نکرد | به یک دستش آمد، به دیگر بخورد | |
کز این کم زنی بود ناپا کرو | کلاهش به بازار و میزر گرو | |
نهاده پدر چنگ در نای خویش | پسر چنگی و نایی آورده پیش | |
پدر زار و گریان همه شب نخفت | پسر بامدادان بخندید و گفت | |
زر از بهر خوردن بود ای پدر | ز بهر نهادن چه سنگ و چه زر | |
زر از سنگ خارا برون آورند | که با دوستان و عزیزان خورند | |
زر اندر کف مرد دنیا پرست | هنوز ای برادر به سنگ اندرست | |
چو در زندگانی بدی با عیال | گرت مرگ خواهند، از ایشان منال | |
چو چشمار و آنگه خورند از تو سیر | که از بام پنجه گز افتی به زیر | |
بخیل توانگر به دینار و سیم | طلسمی است بالای گنجی مقیم | |
از آن سالها میبماند زرش | که لرزد طلسمی چنین بر سرش | |
به سنگ اجل ناگهش بشکنند | به اسودگی گنج قسمت کنند | |
پس از بردن و گرد کردن چو مور | بخور پیش از آن کت خورد کرم گور | |
سخنهای سعدی مثال است و پند | بکار آیدت گر شوی کار بند | |
دریغ است از این روی برتافتن | کز این روی دولت توان یافتن |