سعدی (باب دهم در مناجات و ختم کتاب)/سیه چردهای را کسی زشت خواند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب دهم در مناجات و ختم کتاب) (سیه چردهای را کسی زشت خواند) از سعدی |
' |
سیه چردهای را کسی زشت خواند | جوابی بگفتش که حیران بماند | |
نه من صورت خویش خود کردهام | که عیبم شماری که بد کردهام | |
تو را با من ار زشت رویم چه کار؟ | نه آخر منم زشت و زیبا نگار | |
از آنم که بر سر نبشتی ز پیش | نه کم کردم ای بنده پرور نه بیش | |
تو دانایی آخر که قادر نیم | توانای مطلق تویی، من کیم؟ | |
گرم ره نمایی رسیدم به خیر | وگر گم کنی باز ماندم ز سیر | |
جهان آفرین گر نه یاری کند | کجا بنده پرهیزگاری کند؟ | |
چه خوش گفت درویش کوتاه دست | که شب توبه کرد و سحرگه شکست | |
گر او توبه بخشد بماند درست | که پیمان ما بی ثبات است و سست | |
به حقت که چشمم ز باطل بدوز | به نورت که فردا به نارم مسوز | |
ز مسکینیم روی در خاک رفت | غبار گناهم بر افلاک رفت | |
تو یک نوبت ای ابر رحمت ببار | که در پیش باران نپاید غبار | |
ز جرمم در این مملکت جاه نیست | ولیکن به ملکی دگر راه نیست | |
تو دانی ضمیر زبان بستگان | تو مرهم نهی بر دل خستگان |