سر کوچۀ سلامت فخر شیرازی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو




شاه مرا چه حاجت انبوه لشکر است عالم به یک اشارت حسنش مسخر است




ای سرو جویبار چه نازی به خویشتن بالای او به جلوه مگر از تو کمتر است




چون دامنش به دست فتد مغتنم شمار یکدم وصال دوست به عمری برابر است




از کوی او به روضۀ رضوان نمیروم عشاق را بهشت سر کوی دلبر است




در شاهراه عشق مکن عافیت طلب سر کوچۀ سلامت از آن راه دیگر است




دیشب به خواب نرگس مست تو دیده ام وامروزم این خمار از آنروی در سر است




یک نقطه است علم چو زان نقطه بگذری جهلست اگر ترا سخن صدق باور است




ما را کلاه گوشۀ فقر است و کنج صبر گنجی که از برای شاهان نا میسّر است




فصل بهار و گوشۀ گلزار و جام می عشرت بود تمام اگر یار در بر است




فرق است زان شراب که مدهوشی آورد تا راح ما که روح فزا و عقل پرور است




ای فخر لجّه ایست به تحقیق طبع تو کزان هر آن صدف که بر آید پر از در است




M rastgar ‏۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۱۲:۱۶ (UTC)