دیوان فخر شیرازی/معشوق نالایق

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
نقش بدیع معشوق نالایق
از فخر شیرازی
شهر حسن
دیوان فخر شیرازی


الا یا خاطب الدنیا دع الدنیا و طلّقها که در کابین این عذرا خطا کردند وامقها
به عشق او مکن دلخوش که معشوقیست عاشق کش یکی از چشم عبرت کن نظر بر حال عاشقها
به نرمی پیکرش مایل و لیکن سم او قاتل چو آن ماری که نامش صل کند منزل به شاهقها
مگو ای همچو من واله به رنگ و بوی این لاله سیه دل را نمیشاید ملامت بر شقایقها
که بودم همچو تو غافل که افتادم به دام دل چو کردم دور از منزل به پیش آورد عایقها
بمن کرد آنچه کرد این دل که نفرینش بر آب و گل به راهی گشت چون مایل نیندیشد ز سایقها
گهی مجنون لیلی شد گهی مفتون سلمی شد گهی پابست سعدی شد که کم نامش ز آیقها
به هر معشوق نالایق ز نادانی شد او عاشق ندانست آنکه نی معشوق جز سرخیل عاشقها
امیر نخل شاه لوکشف داماد پیغمبر شهی کاو را ثنا خوانند صامتها و ناطقها
اگر ای فخر بدل داری بغلمانش سر یاری فطلــــق هــــذه الدنیــــا ثلثــــاً ثم اطلقها

***