دیوان فخر شیرازی/دولت جاویدان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
پروای ننگ | دولت جاویدان از فخر شیرازی |
خون بها |
دیوان فخر شیرازی |
سهل باشد که دهد عاشق مسکین جان را | به امیدی که ببیند نظری جانان را | |
ای صبا گر ز تو پرسد ز من آن یار عزیز | شرح ده قصهٔ یعقوب و مه کنعان را | |
ایکه گفتی دم رفتن به سرم باز آئی | از وفا نیست گر از یاد بری پیمان را | |
ترسم آن وقت بیائی که نباشد رمقی | در تن خستهٔ شمشیر غم هجران را | |
یار ما باش که با ماست نگاری که خلیل | بست دل بر وی و بشکست بت بی جان را | |
برو ای زاهد و بر من به خطا خرده مگیر | تو چه دانی که چه لطف است به ما یزدان را | |
گر رسد غنچهٔ پیکان خدنگ تو به دل | مکد از شوق چو اطفال سر پستان را | |
هر که را نیست دلیلی نبرد راه به دوست | گو چه حاجت که بری این ره بی پایان را | |
یار در خانه و ما در طلبش کوی به کوی | این چه حال است خدایا دل سرگردان را | |
کرد در کشتی دل نوح غمش تا منزل | مردم چشم ببینند مگر طوفان را | |
منم آن بلبل شوریده که آمد به چمن | اندرآن فصل که آورد فلک آنان را | |
نیست چون گل رویش چه کنم گلشن را | نیست چون سنبل مویش چه کنم بستان را | |
فخر را بعد گدائی در آن دوست گران | یافت گر یافت کسی دولت جاویدان را |
***