دیوان شمس/یکی طوطی مژده آور یکی مرغی خوش آوازی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (یکی طوطی مژده آور یکی مرغی خوش آوازی) از مولوی |
' |
یکی طوطی مژده آور یکی مرغی خوش آوازی | چه باشد گر به سوی ما کند هر روز پروازی | |
دراندازد به جان عاقلان بیخبر سوزی | بسازد بهر مشتاقان به رسم مطربان سازی | |
کند هنبازی طوطی صبا را از برای شه | که او را نیست در پاکی و بیناییش هنبازی | |
بجوشد بار دیگر از جمالش شادی تازه | درآید بار دیگر از وصالش در فلک تازی | |
به ناگاهان نماید روی آن پشت و پناه من | ببینی عقل ترسان را به پای عشق سربازی | |
همه عاشق شوندش زار هم بیدین و هم بادین | همه صادق شوند او را نماند هیچ طنازی | |
شود گوش طبیعت هم ز سر غیبها واقف | شود دیده فروبسته ز خاک پای او بازی | |
شود بازار مه رویان از آن مه رو فروبسته | شود دروازه عشرت از آن میروی در بازی | |
شود شبهای تاریک فراق آن صنم روشن | بگوید وصل خوش نکته به گوش هجر یک رازی | |
که رسم و قاعده غمها ز جان خلق بردارند | رسیده عمر ما آخر نهد از عیش آغازی | |
درون بحر بیپایان مرگ و نیستی جانها | بود ایمن چو بر دریا بود مرغاب یا قازی | |
به غیر ناطقه غیرت نبودت هیچ بدگویی | نبودستت بجز هم مشک زلفین تو غمازی | |
که از عشقت بسی جانها چو چوب خشک میسوزد | ز غیرت گشته با خلقان یکی بدگو و همازی | |
الا ای آنک یک پرتو از آن رخسار بنمایی | خنک گردد همه دلها نماند حسرت و آزی | |
الا ای کان ربانی شمس الدین تبریزی | رخ همچون زرم دارد برای وصل تو گازی |