دیوان شمس/گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من) از مولوی |
' |
گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من | هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من | |
نور دو دیده منی دور مشو ز چشم من | شعله سینه منی کم مکن از شرار من | |
یار من و حریف من خوب من و لطیف من | چست من و ظریف من باغ من و بهار من | |
ای تن من خراب تو دیده من سحاب تو | ذره آفتاب تو این دل بیقرار من | |
لب بگشا و مشکلم حل کن و شاد کن دلم | کخر تا کجا رسد پنج و شش قمار من | |
تا که چه زاید این شب حامله از برای من | تا به کجا کشد بگو مستی بیخمار من | |
تا چه عمل کند عجب شکر من و سپاس من | تا چه اثر کند عجب ناله و زینهار من | |
گفت خنک تو را که تو در غم ما شدی دوتو | کار تو راست در جهان ای بگزیده کار من | |
مست منی و پست من عاشق و می پرست من | برخورد او ز دست من هر کی کشید بار من | |
رو که تو راست کر و فر مجلس عیش نه ز سر | زانک نظر دهد نظر عاقبت انتظار من | |
گفتم وانما که چون زنده کنی تو مرده را | زنده کن این تن مرا از پی اعتبار من | |
مردهتر از تنم مجو زنده کنش به نور هو | تا همه جان شود تنم این تن جان سپار من | |
گفت ز من نه بارها دیدهای اعتبارها | بر تو یقین نشد عجب قدرت و کاربار من | |
گفتم دید دل ولی سیر کجا شود دلی | از لطف و عجایبت ای شه و شهریار من | |
عشق کشید در زمان گوش مرا به گوشهای | خواند فسون فسون او دام دل شکار من | |
جان ز فسون او چه شد دم مزن و مگو چه شد | ور بچخی تو نیستی محرم و رازدار من |