دیوان شمس/گر نه شکار غم دلدارمی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (گر نه شکار غم دلدارمی)
از مولوی
'


گر نه شکار غم دلدارمی گردن شیر فلک افشارمی دست مرا بست، وگر نی کنون من سر تو بهتر ازین خارمی گر نبدی رشک رخ چون گلشن بلبل هر گلشن و گلزارمی گر گل او در نگشادی، چرا خار صفت بر سر دیوارمی؟ نیست یکی کار که او آن نکرد ورنه چرا کاهل و بی‌کارمی؟ عشق طبیبست که رنجور جوست ورنه چرا خسته و بیمارمی؟ کشت خلیل از پی او چار مرغ کاش به قربانیش آن چارمی تا پی خوردن به شکر خوردنش طوطی با صد سر و منقارمی وز جهت قوت دگر طوطیان چون لب او جمله شکر کارمی گر نه دلی داد چو دریا مرا چون دگران تند و جگر خوارمی در سر من عشق بپیچید سخت ورنه چرا بی‌دل و دستارمی؟ بر لب من دوش ببوسید یار ورنه چرا با مزه گفتارمی؟ بر خط من نقطه‌ی دولت نهاد ورنه چه گردنده چو پرگارمی؟ گر نه‌امی پست، که دیدی مرا؟! ورنه امی مست بهنجارمی چونک ز مستی کژ و مژ می‌روم کاش که من بر ره هموارمی یا مثل لاله رخان خوشش معتزلی بر سر کهسارمی بس! که گرین بانگ دهل نیستی همچو خیالات در اسرارمی