دیوان شمس/گر جام سپهر زهرپیماست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (گر جام سپهر زهرپیماست) از مولوی |
' |
گر جام سپهر زهرپیماست | آن در لب عاشقان چو حلواست | |
زین واقعه گر ز جای رفتی | از جای برو که جای این جاست | |
مگریز ز سوز عشق زیرا | جز آتش عشق دود و سوداست | |
دودت نپزد کند سیاهت | در پختنت آتشست کاستاست | |
پروانه که گرد دود گردد | دودآلودست و خام و رسواست | |
از خانه و مان به یاد ناید | آن را که چنین سفر مهیاست | |
از شهر مگو که در بیابان | موسیست رفیق من و سلواست | |
صحبت چه کنی که در سقیمی | هر لحظه طبیب تو مسیحاست | |
دلتنگ خوشم که در فراخی | هر مسخره را رهست و گنجاست | |
چون خانه دل ز غم شود تنگ | در وی شه دلنواز تنهاست | |
دل تنگ بود جز او نگنجد | تنگی دلم امان و غوغاست | |
دندان عدو ز ترس کندست | پس روترشی رهایی ماست | |
خاموش که بحر اگر ترش روست | هم معدن گوهرست و دریاست |