دیوان شمس/گر تو مستی بر ما آی که ما مستانیم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (گر تو مستی بر ما آی که ما مستانیم) از مولوی |
' |
گر تو مستی بر ما آی که ما مستانیم | ور نه ما عشوه و ناموس کسی نستانیم | |
یوسفانند که درمان دل پردردند | که ز مستی بندانند که ما درمانیم | |
ور بدانند حق و قیمت خود درشکنند | چونک درمان سر خود گیرد ما درمانیم | |
ما خرابیم و خرابات ز ما شوریدهست | گنج عیشیم اگر چند در این ویرانیم | |
کدخدامان به خرابات همان ساقی و بس | کدخدا اوست و خدا اوست همو را دانیم | |
مست را با غم و اندیشه و تدبیر چه کار | که سزای سر صدریم و یا دربانیم | |
هر کی از صدر خبر دارد او دربان است | ما ز جان بیخبریم و بر آن جانانیم | |
من نخواهم که سخن گویم الا ساقی | می دمد در دل ما زانک چو نای انبانیم | |
خوش بود سیمتنی کو بنداند که کییم | بار ما می کشد و ماش همیرنجانیم | |
یار ما داند کو کیست ولی برشکند | خویش کاسد کند و گوید ما ارزانیم | |
سر فرود آرد چون شاخ تر از لطف و کرم | ما چو برگ از حذر فرقت او لرزانیم | |
یک زمانم بهل ای جان که خموشانه خوش است | ما سخن گوی خموشیم که چون میزانیم | |
بس کن ار چند بیان طرق از ارکان است | ما به ارکان به چه مشغول شویم ار کانیم |