دیوان شمس/گر بنخسبی شبی ای مه لقا
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (گر بنخسبی شبی ای مه لقا) از مولوی |
' |
گر بنخسبی شبی ای مه لقا | رو به تو بنماید گنج بقا | |
گرم شوی شب تو به خورشید غیب | چشم تو را باز کند توتیا | |
امشب استیزه کن و سر منه | تا که ببینی ز سعادت عطا | |
جلوه گه جمله بتان در شبست | نشنود آن کس که بخفت الصلا | |
موسی عمران نه به شب دید نور | سوی درختی که بگفتش بیا | |
رفت به شب بیش ز ده ساله راه | دید درختی همه غرق ضیا | |
نی که به شب احمد معراج رفت | برد براقیش به سوی سما | |
روز پی کسب و شب از بهر عشق | چشم بدی تا که نبیند تو را | |
خلق بخفتند ولی عاشقان | جمله شب قصه کنان با خدا | |
گفت به داوود خدای کریم | هر کی کند دعوی سودای ما | |
چون همه شب خفت بود آن دروغ | خواب کجا آید مر عشق را | |
زان که بود عاشق خلوت طلب | تا غم دل گوید با دلربا | |
تشنه نخسپید مگر اندکی | تشنه کجا خواب گران از کجا | |
چونک بخسپید به خواب آب دید | یا لب جو یا که سبو یا سقا | |
جمله شب می رسد از حق خطاب | خیز غنیمت شمر ای بینوا | |
ور نه پس مرگ تو حسرت خوری | چونک شود جان تو از تن جدا | |
جفت ببردند و زمین ماند خام | هیچ ندارد جز خار و گیا | |
من شدم از دست تو باقی بخوان | مست شدم سر نشناسم ز پا | |
شمس حق مفخر تبریزیان | بستم لب را تو بیا برگشا |