دیوان شمس/گرم درآ و دم مده ساقی بردبار من
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (گرم درآ و دم مده ساقی بردبار من) از مولوی |
' |
گرم درآ و دم مده ساقی بردبار من | ای دم تو ندیم من ای رخ تو بهار من | |
هین که خروس بانگ زد بوی صبوح می دهد | بر کف همچو بحر نه بلبله عقار من | |
گریه به باده خنده کن مرده به باده زنده کن | چونک چنین کنی بتا بس به نواست کار من | |
بند من است مشتبه باز گشا گره گره | تا که برهنهتر شود خفیه و آشکار من | |
ترک حیا و شرم کن پشت مراد گرم کن | پشت من و پناه من خویش من و تبار من | |
نیست قبول مست تو باده ز غیر دست تو | آن رخ من چو گل کند وان شکند خمار من | |
داد هزار جان بده باده آسمان بده | تا که پرد همای جان مست سوی مطار من | |
جان برهد ز کندهها زین همه تخته بندها | مقعد صدق بررود صادق حق گزار من | |
باده ده و نهان بده از ره عقل و جان بده | تا نرسد به هر کسی عشرت و کار و بار من | |
چشم عوام بسته به روح ز شهر رسته به | فتنه و شر نشسته به ای شه باوقار من | |
باده همیزند لمع جان هزار با طمع | مست و پیاده می طپد گرد می سوار من | |
دست بدار از این قدح گیر عوض از آن فرج | تا بزند بر اندهت تابش ابتشار من | |
هیچ نیرزد این میش نی غلیان و نی قیش | این بفروش و باده بین باده بیکنار من | |
دست نلرزدت از این بیخرد خوش رزین | جام گزین و می ببین از کف شهریار من | |
پر ز حیات جام او مشک و عبر ختام او | دیو و پری غلام او چستی و انتشار من | |
برجه ساقیا تو گو چون تو صفت کننده کو | ای که ز لطف نسج او سخت درید تار من |