دیوان شمس/کی افسون خواند در گوشت که ابرو پرگره داری

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (کی افسون خواند در گوشت که ابرو پرگره داری)
از مولوی
'


کی افسون خواند در گوشت که ابرو پرگره داری نگفتم با کسی منشین که باشد از طرب عاری
یکی پرزهر افسونی فروخواند به گوش تو ز صحن سینه پرغم دهد پیغام بیماری
چو دیدی آن ترش رو را مخلل کرده ابرو را از او بگریز و بشناسش چرا موقوف گفتاری
چه حاجت آب دریا را چشش چون رنگ او دیدی که پرزهرت کند آبش اگر چه نوش منقاری
لطیفان و ظریفانی که بودستند در عالم رمیده و بدگمان بودند همچون کبک کهساری
گر استفراغ می‌خواهی از آن طزغوی گندیده مفرح بدهمت لیکن مکن دیگر وحل خواری
الا یا صاحب الدار ادر کأسا من النار فدفینی و صفینی و صفو عینک الجاری
فطفینا و عزینا فان عدنا فجازینا فانا مسنا ضر فلا ترضی باضراری
ادر کأسا عهدناه فانا ما جحدناه فعندی منه آثار و انی مدرک ثاری
ادر کأسا باجفانی فدا روحی و ریحانی و انت المحشر الثانی فاحیینا بمدرار
فاوقد لی مصابیحی و ناولنی مفاتیحی و غیرنی و سیرنی بجود کفک الساری
چو نامت پارسی گویم کند تازی مرا لابه چو تازی وصف تو گویم برآرد پارسی زاری
بگه امروز زنجیری دگر در گردنم کردی زهی طوق و زهی منصب که هست آن سلسله داری
چو زنجیری نهی بر سگ شود شاه همه شیران چو زنگی را دهی رنگی شود رومی و روم آری
الا یا صاحب الکاس و یا من قلبه قاسی اتبلینی بافلاسی و تعلینی باکثاری
لسان العرب و الترک هما فی کاسک المر فناول قهوه تغنی من اعساری و ایساری
مگر شاه عرب را من بدیدم دوش خواب اندر چه جای خواب می‌بینم جمالش را به بیداری