دیوان شمس/کدام لب که از او بوی جان نمیآید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (کدام لب که از او بوی جان نمیآید) از مولوی |
' |
کدام لب که از او بوی جان نمیآید | کدام دل که در او آن نشان نمیآید | |
مثال اشتر هر ذرهای چه میخاید | اگر نواله از آن شهره خوان نمیآید | |
سگان طمع چپ و راست از چه میپویند | چو بوی قلیه از آن دیگدان نمیآید | |
چراست پنجه شیران چو برگ گل لرزان | اگر ز غیب به دلها سنان نمیآید | |
هزار بره و گرگ از چه روی هم علفند | به جان چو هیبت و بانگ شبان نمیآید | |
برون گوش دو صد نعره جان همیشنود | تو هوش دار چنین گر چنان نمیآید | |
در این جهان کهن جان نو چرا روید | چو هر دمی مددی زان جهان نمیآید | |
به دست خویش تو در چشم میفشانی خاک | نه آن که صورت نو نو عیان نمیآید | |
شکسته قرن نگر صد هزار ذوالقرنین | قرین بسیست که صاحب قران نمیآید | |
دهان و دست به آب وفا کی میشوید | که دم دمش می جان در دهان نمیآید | |
دو سه قدم به سوی باغ عشق کس ننهاد | که صد سلامش از آن باغبان نمیآید | |
ورای عشق هزاران هزار ایوان هست | ز عزت و عظمت در گمان نمیآید | |
به هر دمی ز درونت ستارهای تابد | که هین مگو کاثری ز آسمان نمیآید | |
دهان ببند و دهان آفرین کند شرحش | به صورتی که تو را در زبان نمیآید |