دیوان شمس/چو بی گه آمدی باری درآ مردانهای ساقی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (چو بی گه آمدی باری درآ مردانهای ساقی) از مولوی |
' |
چو بی گه آمدی باری درآ مردانهای ساقی | بپیما پنج پیمانه به یک پیمانهای ساقی | |
ز جام باده عرشی حصار فرش ویران کن | پس آنگه گنج باقی بین در این ویرانهای ساقی | |
اگر من بشکنم جامی و یا مجلس بشورانم | مگیر از من منم بیدل تویی فرزانهای ساقی | |
چو باشد شیشه روحانی ببین باده چه سان باشد | بگویم از کی میترسم تویی در خانهای ساقی | |
در آب و گل بنه پایی که جان آب است و تن چون گل | جدا کن آب را از گل چو کاه از دانهای ساقی | |
ز آب و گل بود این جا عمارتهای کاشانه | خلل از آب و گل باشد در این کاشانهای ساقی | |
زهی شمشیر پرگوهر که نامش باده و ساغر | تویی حیدر ببر زوتر سر بیگانهای ساقی | |
یکی سر نیست عاشق را که ببریدی و آسودی | ببر هر دم سر این شمع فراشانهای ساقی | |
نمیتانم سخن گفتن به هشیاری خرابم کن | از آن جام سخن بخش لطیف افسانهای ساقی | |
سقاهم ربهم گاهی کند دیوانه را عاقل | گهی باشد که عاقل را کند دیوانهای ساقی |