دیوان شمس/چهارم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (ترجیع بند) (چهارم) از مولوی |
' |
ای دریغا که شب آمد همه گشتیم جدا | خنک آن را که به شب یار و رفیقست خدا | |
همه خفتند و فتادند به یکسو چو جماد | تو نخسپی هله ای شاه جهان مونس ما | |
هین مخسپید که شب شاه جهان بزم نهاد | میکشد تا به سحرگاه شما را که صلا | |
بر جهنده شده هر خفته ز جذب کرمش | چون گلستان ز صبا و بچه از ذوق صبا | |
شب نخوردی به سحر اشکم او پر بودی | مصطفی را و بگفتی که شدم ضیف رضا | |
کرده آماس ز استادن شب پای رسول | تا قبا چاک زدند از سهرش اهل قبا | |
نی که مستقبل و ماضی گنهت مغفورست | گفت کین جوشش عشق است نه از خوف و رجا | |
باد روحست که این خاک بدن را برداشت | خاک افتاد به شب چون شد ازو باد جدا | |
با ازین خاک به شب نیز نمیدارد دست | عشقها دارد با خاک من این باد هوا | |
بیثباتست یقین باد وفایش نبود | بیوفا را کند این عشق همه کان وفا | |
آن صفت کش طلبی سر به تکبر بکشد | عشق آرد بدمی در طلب و طال بقا | |
عشق را در ملکوت دو جهان توقیعست | شرح آن می نکنم زانک گه ترجیعست | |
آدمی جوید پیوسته کش و پر هنری | عشق آید دهدش مستی و زیر و زبری | |
دل چون سنگ در آنست که گوهر گردد | عشق فارغ کندش از گهر و بیگهری | |
حرص خواهد که بشاهان کرم دربافد | لولیان چو ببیند شود او هم سفری | |
لولیانند درین شهر که دلها دزدند | چشم ازین خلق ببندی چو دریشان نگری | |
چشم مستش چو کند قصد شکار دل تو | دل نگه داری و سودت نکند چارهگری | |
عاشقانند ترا در کنف غیب نهان | گر تو، بینی نکنی، از غمشان بوی بری | |
آب خوش را چه خبر از حسرات تشنه | یوسفان را چه خبر از نمک و خوش پسری | |
سر و سرور چو که با تست چه سرگردانی | جان اندیشه چو با تست چه اندیشه دری | |
گر ترا دست دهد آن مه از دست روی | ور ترا راه زند آن پری ما بپری | |
چون ترا گرم کند شعشعهای خورشید | فارغ آیی ز رسالات نسیم سحری | |
ور سلامی شنوی از دو لب یوسف مصر | شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکری | |
همه مخمور شدستیم بگو ساقی را | تا که بیصرفه دهد بادهی مشتاقی را | |
دزد اندیشهی بد را سوی زندان آرید | دست او سخت ببندید و به دیوان آرید | |
شحنهی عقل اگر مالش دزدان ندهد | شحنه را هم بکشانید و به سلطان ارید | |
تشنگان را بسوی آب صلایی بزنید | طوطیان را به کرم در شکرستان آرید | |
بزم عامست و شهنشاه چنین گفت که: « زود | ساقیان را همه در مجلس مستان آرید » | |
میرسد از چپ و از راست طبقهای نثار | نیم جانی چه بود جان فراوان آرید | |
هرچه آرید اگر مرده بود جان یابد | الله الله که همه رو به چنین جان آرید | |
دور اقبال رسید و لب دولت خندید | تا بکی دردسر و دیدهی گریان آرید | |
هرکی دل دارد آیینه کند آن دل را | آینه هدیه بدان یوسف کنعان آرید | |
بگشادند خزینه همه خلعت پوشید | مصطفی باز بیامد همه ایمان آرید | |
دستها را همه در دامن خورشید زنید | همه جمعیت ازان زلف پریشان آرید | |
اندرین ملحمه نصرت همه با تیغ خداست | از غنایم همه ابلیس مسلمان آرید | |
خنک آن جان که خبر یافت ز شبهای شما | خنک آن گوش که پر گشت ز هیهای شما |