دیوان شمس/پرده دل میزند زهره هم از بامداد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (پرده دل میزند زهره هم از بامداد) از مولوی |
' |
پرده دل میزند زهره هم از بامداد | مژده که آن بوطرب داد طربها بداد | |
بحر کرم کرد جوش پنبه برون کن ز گوش | آنچ کفش داد دوش ما و تو را نوش باد | |
عشق همایون پیست خطبه به نام ویست | از سر ما کم مباد سایه این کیقباد | |
روی خوشش چون شرار خوی خوشش نوبهار | وان دگرش زینهار او هو رب العباد | |
ز اول روز این خمار کرد مرا بیقرار | میکشدم ابروار عشق تو چون تندباد | |
دست دل از رنج رست گر چه دلارام مست | بست سر زلف بست خواجه ببین این گشاد | |
میکشدم موکشان من ترش و سرگران | رو که مراد جهان میکشدم بیمراد | |
عقل بر آن عقل ساز ناز همیکرد ناز | شکر کز آن گشت باز تا به مقام اوفتاد | |
پای به گل بودهام زانک دودل بودهام | شکر که دودل نماند یک دله شد دل نهاد | |
لاف دل از آسمان لاف تن از ریسمان | بگسلم این ریسمان بازروم در معاد | |
دلبر روز الست چیز دگر گفت پست | هیچ کسی هست کو آرد آن را به یاد | |
گفت به تو تاختم بهر خودت ساختم | ساخته خویش را من ندهم در مزاد | |
گفتم تو کیستی گفت مراد همه | گفتم من کیستم گفت مراد مراد | |
مفتعلن فاعلات رفته بدم از صفات | محو شده پیش ذات دل به سخن چون فتاد | |
داد دل و عقل و جان مفخر تبریزیان | از مدد این سه داد یافت زمانه سداد |