دیوان شمس/پرده خوش آن بود کز پس آن پرده دار
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (پرده خوش آن بود کز پس آن پرده دار) از مولوی |
' |
پرده خوش آن بود کز پس آن پرده دار | با رخ چون آفتاب سایه نماید نگار | |
آید خورشیدوار ذره شود بیقرار | کان رخ همچون بهار از پس پرده مدار | |
خیز که این روز ماست روز دلفروز ماست | از جهت سوز ماست عشق چنین پرشرار | |
خیز که رستیم ما بند شکستیم ما | خیز که مستیم ما تا به ابد بیخمار | |
خیز که جان آمدست جان و جهان آمده است | دست زنان آمدست ای دل دستی برآر | |
آب حیات آمدست روز نجات آمدست | قند و نبات آمدست ای صنم قندبار | |
بنده آن پردهام گوش گران کردهام | تا که به گوشم دهان آرد آن پرده دار | |
مکر مرا چون بدید مکر دگر او پزید | آمد و گوشم گزید گفت هلا ای عیار | |
بیادبی هم نکوست کان سبب جنگ اوست | سر نکشم من ز دوست بهر چنین کار و بار | |
جنگ تو است این حیات زانک ندارد ثبات | جنگ تو خوش چون نبات صلح تو خود زینهار |