دیوان شمس/وصف آن مخدوم میکن گر چه میرنجد حسود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (وصف آن مخدوم میکن گر چه میرنجد حسود) از مولوی |
' |
وصف آن مخدوم میکن گر چه میرنجد حسود | کاین حسودی کم نخواهد گشت از چرخ کبود | |
گر چه خود نیکو نیاید وصف می از هوشیار | چون پی مست از خمار غمزه مستش چه سود | |
مست آن می گر نهای می دو پی دستار و دل | چونک دستار و دلت را غمزههای او ربود | |
گر دو صد هستیت باشد در وجودش نیست شو | زانک شاید نیست گشتن از برای آن وجود | |
نیم شب برخاستم دل را ندیدم پیش او | گرد خانه جستم این دل را که او را خود چه بود | |
چون بجستم خانه خانه یافتم بیچاره را | در یکی کنجی به ناله کی خدا اندر سجود | |
گوش بنهادم که تا خود التماس وصل کیست | دیدمش کاندر پی زاری زبان را برگشود | |
کای نهان و آشکارا آشکارا پیش تو | این نهانم آتش است و آشکارم آه و دود | |
از برای آنک خوبان را نجویی در شکست | صد هزاران جویها در جوی خوبی درفزود | |
میشمرد از شه نشانها لیک نامش مینگفت | در درون ظلمت شب اندر آن گفت و شنود | |
آنگهان زیر زبان میگفت یارم نام او | مینگویم گر چه نامش هست خوش بوتر ز عود | |
زانک در وهم من آید دزدگوشی از بشر | کو در این شب گوش میدارد حدیثم ای ودود | |
سخت میآید مرا نام خوشش پیش کسی | کو به عزت نشنود آن نام او را از جحود | |
ور به عزت بشنود غیرت بسوزد مر مرا | اندر این عاجز شدست او بیطریق و بیورود | |
بانگ کردش هاتفی تو نام آن کس یاد کن | غم مخور از هیچ کس در ذکر نامش ای عنود | |
زانک نامش هست مفتاح مراد جان تو | زود نام او بگو تا در گشاید زود زود | |
دل نمییارست نامش گفتن و در بسته ماند | تا سحرگه روز شد خورشید ناگه رو نمود | |
با هزاران لابههاتف همین تبریز گفت | گشت بیهوش و فتاد این دل شکستن تار و پود | |
چون شدم بیهوش آنگه نقش شد بر روی او | نام آن مخدوم شمس الدین در آن دریای جود |