دیوان شمس/هیچ میدانی چه میگوید رباب
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (هیچ میدانی چه میگوید رباب) از مولوی |
' |
هیچ میدانی چه میگوید رباب | ز اشک چشم و از جگرهای کباب | |
پوستیام دور مانده من ز گوشت | چون ننالم در فراق و در عذاب | |
چوب هم گوید بدم من شاخ سبز | زین من بشکست و بدرید آن رکاب | |
ما غریبان فراقیم ای شهان | بشنوید از ما الی الله المأب | |
هم ز حق رستیم اول در جهان | هم بدو وا میرویم از انقلاب | |
بانگ ما همچون جرس در کاروان | یا چو رعدی وقت سیران سحاب | |
ای مسافر دل منه بر منزلی | که شوی خسته به گاه اجتذاب | |
زانک از بسیار منزل رفتهای | تو ز نطفه تا به هنگام شباب | |
سهل گیرش تا به سهلی وارهی | هم دهی آسان و هم یابی ثواب | |
سخت او را گیر کو سختت گرفت | اول او و آخر او او را بیاب | |
خوش کمانچه میکشد کان تیر او | در دل عشاق دارد اضطراب | |
ترک و رومی و عرب گر عاشق است | همزبان اوست این بانگ صواب | |
باد مینالد همیخواند تو را | که بیا اندر پیم تا جوی آب | |
آب بودم باد گشتم آمدم | تا رهانم تشنگان را زین سراب | |
نطق آن بادست کبی بوده است | آب گردد چون بیندازد نقاب | |
از برون شش جهت این بانگ خاست | کز جهت بگریز و رو از ما متاب | |
عاشقا کمتر ز پروانه نهای | کی کند پروانه ز آتش اجتناب | |
شاه در شهرست بهر جغد من | کی گذارم شهر و کی گیرم خراب | |
گر خری دیوانه شد نک کیر گاو | بر سرش چندان بزن کید لباب | |
گر دلش جویم خسیش افزون شود | کافران را گفت حق ضرب الرقاب |