دیوان شمس/همیبینیم ساقی را که گرد جام میگردد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (همیبینیم ساقی را که گرد جام میگردد) از مولوی |
' |
همیبینیم ساقی را که گرد جام میگردد | ز زر پخته بویی بر که سیم اندام میگردد | |
دگر دل دل نمیباشد دگر جان مینیارامد | که آن ماه دل و جانها به گرد بام میگردد | |
چو خرمن کرد ماه ما بر آن شد تا بسوزاند | چو پخته کرد جانها را به گرد خام میگردد | |
دل بیچاره مفتون شد خرد افتاد و مجنون شد | به دست اوست آن دانه چه گرد دام میگردد | |
ز گردش فارغست آن مه چه منزل پیش او چه ره | برای حاجت ما دان که چون ایام میگردد | |
شهی که کان و دریاها زکات از وی همیخواهند | به گرد کوی هر مفلس برای وام میگردد | |
از این جمله گذر کردم بده ساقی یکی جامی | ز انعامت که این عالم بر آن انعام میگردد | |
شبی گفتی به دلداری شبت را روز گردانم | چو سنگ آسیا جانم بر آن پیغام میگردد | |
به لطف خویش مستش کن خوش جام الستش کن | خراب و می پرستش کن که بیآرام میگردد | |
گشا خنب حقایق را بده بیصرفه عاشق را | می آشامش کن ایرا دل خیال آشام میگردد | |
بده زان باده خوش بو مپرسش مستحقی تو | ازیرا آفتابی که همه بر عام میگردد | |
نهان ار رهزنی باشد نهان بینا ببر حلقش | چه نقصان قهرمانت را که چون صمصام میگردد | |
اگر گبرم اگر شاکر تویی اول تویی آخر | چو تو پنهان شوی شادی غم و سرسام میگردد | |
دلم پرست و آن اولی که هم تو گویی ای مولی | حدیث خفتهای چه بود که بر احلام میگردد |