دیوان شمس/هر کی بمیرد شود دشمن او دوستکام
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (هر کی بمیرد شود دشمن او دوستکام) از مولوی |
' |
هر کی بمیرد شود دشمن او دوستکام | دشمنم از مرگ من کور شود والسلام | |
آن شکرستان مرا می کشد اندر شکر | ای که چنین مرگ را جان و دل من غلام | |
در غلط افکندهست نام و نشان خلق را | عمر شکربسته را مرگ نهادند نام | |
از جهت این رسول گفت که الفقر کنز | فقر کند نام گنج تا غلط افتند عام | |
وحی در ایشان بود گنج به ویران بود | تا که زر پخته را ره نبرد هیچ خام | |
گفتم ای جان ببین زین دلم سست تنگ | گفت که زین پس ز جهل وامکش از پس لگام | |
تا که سرانجام تو گردد بر کام تو | توسن خنگ فلک باشد زیر تو رام | |
گر تو بدانی که مرگ دارد صد باغ و برگ | هست حیات ابد جوییش از جان مدام | |
خامش کن لب ببند بیدهنی خای قند | نیست شو از خود که تا هست شوی زو تمام |