دیوان شمس/هر آن چشمی که گریان است در عشق دلارامی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (هر آن چشمی که گریان است در عشق دلارامی) از مولوی |
' |
هر آن چشمی که گریان است در عشق دلارامی | بشارت آیدش روزی ز وصل او به پیغامی | |
هر آن چشم سپیدی کو سیه کردهست تن جامه | سیاهش شد سپید آخر سپیدش شد سیه فامی | |
چو گریان بود آن یعقوب کنعان از پی یوسف | بشارت آمدش ناگه از آن خوش روی خوش نامی | |
مثال نردبان باشد به نالیدن به عشق اندر | چو او بر نردبان کوشد رسد ناگاه بر بامی | |
حریف عشق پیش آید چو بیند مر تو را بیخود | کبابی از جگر در کف ز خون دل یکی جامی | |
که آب لطف آن دلبر گرفته قاف تا قاف است | از آن است آتش هجران که تا پخته شود خامی | |
برای امتحان مرغ جان عاشق وحشی | بلا چون ضربت دامی و زلف یار چون دامی | |
که تا زین دام و زین ضربت کشاکش یابد این وحشی | نماند ناز و تندی او شود همراز و هم رامی | |
چنان چون میوههای خام از آن پخته شود شیرین | که گاهش تاب خورشید است و گاهش طره شامی | |
ز رنج عام و لطف خاص حکمتها شود پیدا | که تا صافی شود دردی که تا خاصه شود عامی | |
گهی از خوف محرومی و هجران ابد سوزی | گهی اندر امید وصل یکتا زفت انعامی | |
خصوصا درد این مسکین که عالم سوز طوفان است | زهی تلخی و ناکامی که شیرین است از او کامی | |
به هر گامی اگر صد تیر آید از هوای او | نگردم از هوای او نگردانم یکی گامی | |
منم در وام عشق شاه تا گردن بحمدالله | مبارک صاحب وامی مبارک کردن وامی | |
زهی دریای لطف حق زهی خورشید ربانی | به هر صد قرن نبود این چه جای سال و ایامی | |
ز مخدومی شمس الدین تبریزی بیابد جان | خلاصه نور ایمانی صفای جان اسلامی | |
چه جای نور اسلام است که نورانی و روحانی | شود واله اگر پیدا شود از دفترش لامی |