دیوان شمس/هر آن بیمار مسکین را که از حد رفت بیماری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (هر آن بیمار مسکین را که از حد رفت بیماری) از مولوی |
' |
هر آن بیمار مسکین را که از حد رفت بیماری | نماند مر ورا ناله نباشد مر ورا زاری | |
نباشد خامشی او را از آن کان درد ساکن شد | چو طاقت طاق شد او را خموش است او ز ناچاری | |
زمان رقت و رحمت بنالید از برای او | شما یاران دلدارید گرییدش ز دلداری | |
ازیرا ناله یاران بود تسکین بیماران | نگنجد در چنین حالت بجز ناله شما یاری | |
بود کاین نالهها درهم شود آن درد را مرهم | درآرد آن پری رو را ز رحمت در کم آزاری | |
به ناگاهان فرود آید بگوید هی قنق گلدم | شود خرگاه مسکینان طربگاه شکرباری | |
خمار هجر برخیزد امیر بزم بنشیند | قدح گردان کند در حین به قانونهای خماری | |
همه اجزای عشاقان شود رقصان سوی کیوان | هوا را زیر پا آرد شکافد کره ناری | |
به سوی آسمان جان خرامان گشته آن مستان | همه ره جوی از باده مثال دجلهها جاری | |
زهی کوچ و زهی رحلت زهی بخت و زهی دولت | من این را بیخبر گفتم حریفا تو خبر داری | |
زره کاسد شود آن جا سلح بیقیمتی گردد | سیاستهای شاه ما چو درهم سوخت غداری | |
چو خوف از خوف او گم شد خجل شد امن از امنش | به پیش شمع علم او فضیحت گشته طراری | |
فضیحت شد کژی لیکن به زودی دامن لطفش | بر او هم رحمتی کرد و بپوشیدش به ستاری | |
که تا الطاف مخدومی شمس الحق تبریزی | ببیند دیده دشمن نماند کفر و انکاری | |
همه اضداد از لطفش بپوشد خلعتی دیگر | ز خجلت جمله محو آمد چو گیرد لطف بسیاری | |
دگربار از میان محو عجب نومستیی یابند | برویند از میان نفی چون کز خار گلزاری | |
پس آنگه دیده بگشایند جمال عشق را بینند | همه حکم و همه علم و همه حلم است و غفاری |