دیوان شمس/می بسازد جان و دل را بس عجایب کان صیام
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (می بسازد جان و دل را بس عجایب کان صیام) از مولوی |
' |
می بسازد جان و دل را بس عجایب کان صیام | گر تو خواهی تا عجب گردی عجایب دان صیام | |
گر تو را سودای معراج است بر چرخ حیات | دانک اسب تازی تو هست در میدان صیام | |
هیچ طاعت در جهان آن روشنی ندهد تو را | چونک بهر دیده دل کوری ابدان صیام | |
چونک هست این صوم نقصان حیات هر ستور | خاص شد بهر کمال معنی انسان صیام | |
چون حیات عاشقان از مطبخ تن تیره بود | پس مهیا کرد بهر مطبخ ایشان صیام | |
چیست آن اندر جهان مهلکتر و خون ریزتر | بر دل و جان و جا خون خواره شیطان صیام | |
خدمت خاص نهانی تیزنفع و زودسود | چیست پیش حضرت درگاه این سلطان صیام | |
ماهی بیچاره را آب آن چنان تازه نکرد | آنچ کرد اندر دل و جانهای مشتاقان صیام | |
در تن مرد مجاهد در ره مقصود دل | هست بهتر از حیات صد هزاران جان صیام | |
گر چه ایمان هست مبنی بر بنای پنج رکن | لیک والله هست از آنها اعظم الارکان صیام | |
لیک در هر پنج پنهان کرده قدر صوم را | چون شب قدر مبارک هست خود پنهان صیام | |
سنگ بیقیمت که صد خروار از او کس ننگرد | لعل گرداند چو خورشیدش درون کان صیام | |
شیر چون باشی که تو از روبهی لرزان شوی | چیره گرداند تو را بر بیشه شیران صیام | |
بس شکم خاری کند آن کو شکم خواری کند | نیست اندر طالع جمع شکم خواران صیام | |
خاتم ملک سلیمان است یا تاجی که بخت | می نهد بر تارک سرهای مختاران صیام | |
خنده صایم به است از حال مفطر در سجود | زانک می بنشاندت بر خوان الرحمان صیام | |
در خورش آن بام تون از تو به آلایش بود | همچو حمامت بشوید از همه خذلان صیام | |
شهوت خوردن ستاره نحس دان تاریک دل | نور گرداند چو ماهت در همه کیوان صیام | |
هیچ حیوانی تو دیدی روشن و پرنور علم | تن چو حیوان است مگذار از پی حیوان صیام | |
شهوت تن را تو همچون نیشکر درهم شکن | تا درون جان ببینی شکر ارزان صیام | |
قطرهای تو سوی بحری کی توانی آمدن | سوی بحرت آورد چون سیل و چون باران صیام | |
پای خود را از شرف مانند سر گردان به صوم | زانک هست آرامگاه مرد سرگردان صیام | |
خویشتن را بر زمین زن در گه غوغای نفس | دست و پایی زن که بفروشم چنین ارزان صیام | |
گر چه نفست رستمی باشد مسلط بر دلت | لرز بر وی افکند چون بر گل لرزان صیام | |
ظلمتی کز اندرونش آب حیوان می زهد | هست آن ظلمت به نزد عقل هشیاران صیام | |
گر تو خواهی نور قرآن در درون جان خویش | هست سر نور پاک جمله قرآن صیام | |
بر سر خوانهای روحانی که پاکان شسته اند | مر تو را همکاسه گرداند بدان پاکان صیام | |
روزه چون روزت کند روشن دل و صافی روان | روز عید وصل شه را ساخته قربان صیام | |
در صیام ار پا نهی شادی کنان نه با گشاد | چون حرام است و نشاید پیش غمناکان صیام | |
زود باشد کز گریبان بقا سر برزند | هر که در سر افکند ماننده دامان صیام |