دیوان شمس/مه روزه اندرآمد هله ای بت چو شکر
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (مه روزه اندرآمد هله ای بت چو شکر) از مولوی |
' |
مه روزه اندرآمد هله ای بت چو شکر | گه بوسه است تنها نه کنار و چیز دیگر | |
بنشین نظاره میکن ز خورش کناره میکن | دو هزار خشک لب بین به کنار حوض کوثر | |
اگر آتش است روزه تو زلال بین نه کوزه | تری دماغت آرد چو شراب همچو آذر | |
چو عجوزه گشت گریان شه روزه گشت خندان | دل نور گشت فربه تن موم گشت لاغر | |
رخ عاشقان مزعفر رخ جان و عقل احمر | منگر برون شیشه بنگر درون ساغر | |
همه مست و خوش شکفته رمضان ز یاد رفته | به وثاق ساقی خود بزدیم حلقه بر در | |
چو بدید مست ما را بگزید دستها را | سر خود چنین چنین کرد و بتافت روز معشر | |
ز میانه گفت مستی خوش و شوخ و میپرستی | که کی گوید اینک روزه شکند ز قند و شکر | |
شکر از لبان عیسی که بود حیات موتی | که ز ذوق باز ماند دهن نکیر و منکر | |
تو اگر خراب و مستی به من آ که از منستی | و اگر خمار یاری سخنی شنو مخمر | |
چو خوشی چه خوش نهادی به کدام روز زادی | به کدام دست کردت قلم قضا مصور | |
تن تو حجاب عزت پس او هزار جنت | شکران و ماه رویان همه همچو مه مطهر | |
هله مطرب شکرلب برسان صدا به کوکب | که ز صید بازآمد شه ما خوش و مظفر | |
ز تو هر صباح عیدی ز تو هر شبست قدری | نه چو قدر عامیانه که شبی بود مقدر | |
تو بگو سخن که جانی قصصات آسمانی | که کلام تست صافی و حدیث من مکدر |