دیوان شمس/من سر نخورم که سر گرانست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (من سر نخورم که سر گرانست) از مولوی |
' |
من سر نخورم که سر گرانست | پاچه نخورم که استخوانست | |
بریان نخورم که هم زیانست | من نور خورم که قوت جانست | |
من سر نخوهم که باکلاهند | من زر نخوهم که بازخواهند | |
من خر نخوهم که بند کاهند | من کبک خورم که صید شاهند | |
بالا نپرم نه لک لکم من | کس را نگزم که نی سگم من | |
لنگی نکنم نه بدتکم من | که عاشق روی ایبکم من | |
ترشی نکنم نه سرکهام من | پرنم نشوم نه برکهام من | |
سرکش نشوم نه عکهام من | قانع بزیم که مکهام من | |
دستار مرا گرو نهادی | یک کوزه مثلثم ندادی | |
انصاف بده عوان نژادی | ما را کم نیست هیچ شادی | |
سالار دهی و خواجه ده | آن باده که گفتهای به من ده | |
ور دفع دهی تو و برون جه | در کس زنان خویشتن نه | |
من عشق خورم که خوشگوارست | ذوق دهنست و نشو جانست | |
خوردم ز ثرید و پاچه یک چند | از پاچه سر مرا زیانست | |
زین پس سر پاچه نیست ما را | ما را و کسی که اهل خوانست |