دیوان شمس/من اگر مستم اگر هشیارم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (من اگر مستم اگر هشیارم) از مولوی |
' |
من اگر مستم اگر هشیارم | بنده چشم خوش آن یارم | |
بیخیال رخ آن جان و جهان | از خود و جان و جهان بیزارم | |
بنده صورت آنم که از او | روز و شب در گل و در گلزارم | |
این چنین آینهای می بینم | چشم از این آینه چون بردارم | |
دم فروبستهام و تن زدهام | دم مده تا علالا برنارم | |
بت من گفت منم جان بتان | گفتم این است بتا اقرارم | |
گفت اگر در سر تو شور من است | از تو من یک سر مو نگذارم | |
منم آن شمع که در آتش خود | هر چه پروانه بود بسپارم | |
گفتمش هر چه بسوزی تو ز من | دود عشق تو بود آثارم | |
راست کن لاف مرا با دیده | جز چنان راست نیاید کارم | |
من ز پرگار شدم وین عجب است | کاندر این دایره چون پرگارم | |
ساقی آمد که حریفانه بده | گفتم اینک به گرو دستارم | |
غلطم سر بستان لیک دمی | مددم ده قدری هشیارم | |
آن جهان پنهان را بنما | کاین جهان را به عدم انگارم |