دیوان شمس/من از این خانه پرنور به در می نروم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (من از این خانه پرنور به در می نروم) از مولوی |
' |
من از این خانه پرنور به در می نروم | من از این شهر مبارک به سفر می نروم | |
منم و این صنم و عاشقی و باقی عمر | من از او گر بکشی جای دگر می نروم | |
گر جهان بحر شود موج زند سرتاسر | من بجز جانب آن گنج گهر می نروم | |
شهر ما تختگه و مجلس آن سلطان است | من ز سلطان سلاطین به حشر می نروم | |
شهر ما از شه ما کان عقیق و گهر است | من ز گنجینه گوهر به حجر می نروم | |
شهر ما از شه ما جنت و فردوس خوش است | من ز فردوس و ز جنت به سقر می نروم | |
شهر پر شد که فلان بن فلان می برود | شهر اراجیف چرا پر شد اگر می نروم | |
این خبر رفت به هر سوی و به هر گوش رسید | من از این بیخبری سوی خبر می نروم | |
یار ما جان و خداوند قضا و قدر است | من از این جان قدر جز به قدر می نروم | |
تو مسافر شدهای تا که مگر سود کنی | من از این سود حقیقت به مگر می نروم | |
مغز را یافتهام پوست نخواهم خایید | ایمنی یافتهام سوی خطر می نروم | |
تو جگرگوشه مایی برو الله معک | من چو دل یافتهام سوی جگر می نروم | |
تو کمربسته چو موری پی حرص روزی | من فکنده کله و سوی کمر می نروم | |
نشنوم پند کسی پندم مده جان پدر | من پدر یافتهام سوی پدر می نروم | |
شمس تبریز مرا طالع زهره دادهست | تا چو زهره همه شب جز به بطر می نروم |