دیوان شمس/مستی امروز من نیست چو مستی دوش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (مستی امروز من نیست چو مستی دوش) از مولوی |
' |
مستی امروز من نیست چو مستی دوش | مینکنی باورم کاسه بگیر و بنوش | |
غرق شدم در شراب عقل مرا برد آب | گفت خرد الوداع بازنیایم به هوش | |
عقل و خرد در جنون رفت ز دنیا برون | چونک ز سر رفت دیگ چونک ز حد رفت جوش | |
این دل مجنون مست بند بدرید و جست | با سرمستان مپیچ هیچ مگو رو خموش | |
صبحدم از نردبان گفت مرا پاسبان | کز سوی هفتم فلک دوش شنیدم خروش | |
گفت زحل زهره را زخمه آهسته زن | وی اسد آن ثور را شاخ بگیر و بدوش | |
خون شده بین از نهیب شیر به پستان ثور | شیر فلک را نگر گشته ز هیبت چو موش | |
گرم کن ای شیر تک چند گریزی چو سگ | جلوه کن ای ماه رو چند کنی روی پوش | |
چشم گشا شش جهت شعشعه نور بین | گوش گشا سوی چرخ ای شده چشم تو گوش | |
بشنو از جان سلام تا برهی از کلام | بنگر در نقش گر تا برهی از نقوش | |
گفتمش ای خواجه رو هر چه شود گو بشو | صافم و آزاد نو بنده دردی فروش | |
ترس و امید تو را هست حواله به عقل | دانه و دام تو را هست شکاری وحوش | |
دردی دردش مرا چون به حمایت گرفت | با من از اینها مگو کار توست آن بکوش |