دیوان شمس/مرا بدید و نپرسید آن نگار چرا
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (مرا بدید و نپرسید آن نگار چرا) از مولوی |
' |
مرا بدید و نپرسید آن نگار چرا | ترش ترش بگذشت از دریچه یار چرا | |
سبب چه بود چه کردم که بد نمود ز من | که خاطرش بگرفتست این غبار چرا | |
ز بامداد چرا قصد خون عاشق کرد | چرا کشید چنین تیغ ذوالفقار چرا | |
چو دیدم آن گل او را که رنگ ریخته بود | دمید از دل مسکین هزار خار چرا | |
چو لب به خنده گشاید گشاده گردد دل | در آن لبست همیشه گشاد کار چرا | |
میان ابروی خود چون گره زند از خشم | گره گره شود از غم دل فکار چرا | |
زهی تعلق جان با گشاد و خنده او | یکی دمش که نبینم شوم نزار چرا | |
جهان سیه شود آن دم که رو بگرداند | نه روز ماند و نی عقل برقرار چرا | |
یکی نفس که دل یار ما ز ما برمید | چرا رمید ز ما لطف کردگار چرا | |
مگر که لطف خدا اوست ما غلط کردیم | وگر نه خوبی او گشت بیکنار چرا | |
برون صورت اگر لطف محض دادی روی | پیمبران ز چه گشتند پرده دار چرا |