دیوان شمس/مرا اگر تو نخواهی منت به جان خواهم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (مرا اگر تو نخواهی منت به جان خواهم) از مولوی |
' |
مرا اگر تو نخواهی منت به جان خواهم | وگر درم نگشایی مقیم درگاهم | |
چو ماهیم که بیفکند موج بیرونش | به غیر آب نباشد پناه و دلخواهم | |
کجا روم به سر خویش کی دلی دارم | من و تن و دل من سایه شهنشاهم | |
به توست بیخودیم گر خراب و سرمستم | به توست آگهی من اگر من آگاهم | |
نه دلربام تویی گر مرا دلی باقی است | نه کهربام تویی گر مثل پر کاهم | |
نه از حلاوت حلوای بیحد لب توست | که چون کلیچه فتاده کنون در افواهم | |
ز هر دو عالم پهلوی خود تهی کردم | چو هی نشسته به پهلوی لام اللهم | |
ز جاه و سلطنت و سروری نیندیشم | بس است دولت عشق تو منصب و جاهم | |
چو قل هو الله مجموع غرق تنزیهم | نه چون مشبهیان سرنگون اشباهم | |
اگر تتار غمت خشم و ترکیی آرد | به عشق و صبر کمربسته همچو خرگاهم | |
اگر چه کاهل و بیگاه خیز قافلهام | به سوی توست سفرهای گاه و بیگاهم | |
برآ چو ماه تمام و تمام این تو بگو | که زیر عقده هجرت بمانده چون ماهم |