دیوان شمس/مخسب شب که شبی صد هزار جان ارزد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (مخسب شب که شبی صد هزار جان ارزد) از مولوی |
' |
مخسب شب که شبی صد هزار جان ارزد | که شب ببخشد آن بدر بدره بیحد | |
به آسمان جهان هر شبی فرود آید | برای هر متظلم سپاه فضل احد | |
خدای گفت قم اللیل و از گزاف نگفت | ز شب رویست فرو قد زهره و فرقد | |
ز دود شب پزی ای خام ز آتش موسی | مداد شب دهد آن خامه را ز علم مدد | |
بگیر لیلی شب را کنار ای مجنون | شبست خلوت توحید و روز شرک و عدد | |
شبست لیلی و روزست در پیش مجنون | که نور عقل سحر را به جعد خویش کشد | |
بدانک آب حیات اندرون تاریکیست | چه ماهیی که ره آب بستهای بر خود | |
به دیبه سیه این کعبه را لباسی ساخت | که اوست پشت مطیعان و اوستشان مسند | |
درون کعبه شب یک نماز صد باشد | ز بهر خواب ندارد کسی چنین معبد | |
شکست جمله بتان را شب و بماند خدا | که نیست در کرم او را قرین و کفو احد | |
خمش که شعر کسادست و جهل از آن اکسد | چه زاهدی تو در این علم و در تو علم ازهد |