دیوان شمس/ما قحطیان تشنه و بسیارخوارهایم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ما قحطیان تشنه و بسیارخوارهایم) از مولوی |
' |
ما قحطیان تشنه و بسیارخوارهایم | بیچاره نیستیم که درمان و چارهایم | |
در بزم چون عقار و گه رزم ذوالفقار | در شکر همچو چشمه و در صبر خارهایم | |
ما پادشاه رشوت باره نبودهایم | بل پاره دوز خرقه دلهای پارهایم | |
از ما مپوش راز که در سینه توایم | وز ما مدزد دل که نه ما دل فشارهایم | |
ما آب قلزمیم نهان گشته زیر کاه | یا آفتاب تن زده اندر ستارهایم | |
ما را ببین تو مست چنین بر کنار بام | داند کنار بام که ما بیکنارهایم | |
مهتاب را چه ترس بود از کنار بام | پس ما چه غم خوریم که بر مه سوارهایم | |
گر تیردوز گشت جگرهای ما ز عشق | بیزحمت جگر تو ببین خون چه کارهایم | |
قصاب ده اگر چه که ما را بکشت زار | هم می چریم در ده و هم بر قنارهایم | |
ما مهرهایم و هم جهت مهره حقهایم | هنگامه گیر دل شده و هم نظارهایم | |
خاموش باش اگر چه به بشرای احمدی | همچون مسیح ناطق طفل گوارهایم | |
در عشق شمس مفخر تبریز روز و شب | بر چرخ دیوکش چو شهاب و شرارهایم |