دیوان شمس/ما سر و پنجه و قوت نه از این جان داریم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ما سر و پنجه و قوت نه از این جان داریم) از مولوی |
' |
ما سر و پنجه و قوت نه از این جان داریم | ما کر و فر سعادت نه ز کیوان داریم | |
آتش دولت ما نیست ز خورشید و اثیر | سبحات رخ تابنده ز سبحان داریم | |
رگ و پی نی و در آن دجله خون می جوشیم | دست و پا نی و در آن معرکه جولان داریم | |
هفت دریا بر ما غرقه یک قطره بود | که به کف شعشعه جوهر انسان داریم | |
چه کم ار سر نبود چونک سراسر جانیم | چه غم ار زر نبود چون مدد از کان داریم | |
بوهریره صفتیم و به گه داد و ستد | دل بدان سابقه و دست در انبان داریم | |
اهرمن دیو و پری جمله به جان عاشق ماست | چونک در عشق خدا ملک سلیمان داریم | |
در چه و حبس جهان گر چه رهین دلویم | چند یعقوب دل آشفته به کنعان داریم | |
شمس تبریز شهنشاه همه مردان است | ما از آن قطب جهان حجت و برهان داریم |