دیوان شمس/مادرم بخت بده است و پدرم جود و کرم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (مادرم بخت بده است و پدرم جود و کرم) از مولوی |
' |
مادرم بخت بده است و پدرم جود و کرم | فرح ابن الفرح ابن الفرح ابن الفرحم | |
هین که بکلربک شادی به سعادت برسید | پر شد این شهر و بیابان سپه و طبل و علم | |
گر به گرگی برسم یوسف مه روی شود | در چهی گر بروم گردد چه باغ ارم | |
آنک باشد ز بخیلی دل او آهن و سنگ | خاتم وقت شود پیش من از جود و کرم | |
خاک چون در کف من زر شود و نقره خام | چون مرا راه زند فتنه گر زر و درم | |
صنمی دارم گر بوی خوشش فاش شود | جان پذیرد ز خوشی گر بود از سنگ صنم | |
مرد غم در فرحش که جبر الله عزاک | آن چنان تیغ چگونه نزند گردن غم | |
بستاند به ستم او دل هر کی خواهد | عدلها جمله غلامان چنین ظلم و ستم | |
آن چه خال است بر آن رخ که اگر جلوه کند | زود بیگانه شود در هوسش خال زعم | |
گفتم ار بس کنم و قصه فروداشت کنم | تو تمامش کنی و شرح کنی گفت نعم |