دیوان شمس/عمر که بیعشق رفت هیچ حسابش مگیر
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (عمر که بیعشق رفت هیچ حسابش مگیر) از مولوی |
' |
عمر که بیعشق رفت هیچ حسابش مگیر | آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر | |
هر که جز عاشقان ماهی بیآب دان | مرده و پژمرده است گر چه بود او وزیر | |
عشق چو بگشاد رخت سبز شود هر درخت | برگ جوان بردمد هر نفس از شاخ پیر | |
هر که شود صید عشق کی شود او صید مرگ | چون سپرش مه بود کی رسدش زخم تیر | |
سر ز خدا تافتی هیچ رهی یافتی | جانب ره بازگرد یاوه مرو خیر خیر | |
تنگ شکر خر بلاش ور نخری سرکه باش | عاشق این میر شو ور نشوی رو بمیر | |
جمله جانهای پاک گشته اسیران خاک | عشق فروریخت زر تا برهاند اسیر | |
ای که به زنبیل تو هیچ کسی نان نریخت | در بن زنبیل خود هم بطلب ای فقیر | |
چست شو و مرد باش حق دهدت صد قماش | خاک سیه گشت زر خون سیه گشت شیر | |
مفخر تبریزیان شمس حق و دین بیا | تا برهد پای دل ز آب و گل همچو قیر |