دیوان شمس/عقل گوید که من او را به زبان بفریبم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (عقل گوید که من او را به زبان بفریبم) از مولوی |
' |
عقل گوید که من او را به زبان بفریبم | عشق گوید تو خمش باش به جان بفریبم | |
جان به دل گوید رو بر من و بر خویش مخند | چیست کو را نبود تاش بدان بفریبم | |
نیست غمگین و پراندیشه و بیهوشی جوی | تا من او را به می و رطل گران بفریبم | |
ناوک غمزه او را به کمان حاجت نیست | تا خدنگ نظرش را به کمان بفریبم | |
نیست محبوس جهان بسته این عالم خاک | تا من او را به زر و ملک جهان بفریبم | |
او فرشتهست اگر چه که به صورت بشر است | شهوتی نیست که او را به زنان بفریبم | |
خانه کاین نقش در او هست فرشته برمد | پس کیش من به چنین نقش و نشان بفریبم | |
گله اسب نگیرد چو به پر می پرد | خور او نور بود چونش به نان بفریبم | |
نیست او تاجر و سوداگر بازار جهان | تا به افسونش به هر سود و زیان بفریبم | |
نیست محجوب که رنجور کنم من خود را | آه آهی کنم او را به فغان بفریبم | |
سر ببندم بنهم سر که من از دست شدم | رحمتش را به مرض یا خفقان بفریبم | |
موی در موی ببیند کژی و فعل مرا | چیست پنهان بر او کش به نهان بفریبم | |
نیست شهرت طلب و خسرو شاعرباره | کش به بیت غزل و شعر روان بفریبم | |
عزت صورت غیبی خود از آن افزون است | که من او را به جنان یا به جنان بفریبم | |
شمس تبریز که بگزیده و محبوب وی است | مگر او را به همان قطب زمان بفریبم |