دیوان شمس/عقل بند ره روانست ای پسر
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (عقل بند ره روانست ای پسر) از مولوی |
' |
عقل بند ره روانست ای پسر | بند بشکن ره عیانست ای پسر | |
عقل بند و دل فریب و جان حجاب | راه از این هر سه نهانست ای پسر | |
چون ز عقل و جان و دل برخاستی | این یقین هم در گمانست ای پسر | |
مرد کو از خود نرفت او مرد نیست | عشق بیدرد آفسانست ای پسر | |
سینه خود را هدف کن پیش دوست | هین که تیرش در کمانست ای پسر | |
سینهای کز زخم تیرش خسته شد | در جبینش صد نشانست ای پسر | |
عشق کار نازکان نرم نیست | عشق کار پهلوانست ای پسر | |
هر کی او مر عاشقان را بنده شد | خسرو و صاحب قرانست ای پسر | |
عشق را از کس مپرس از عشق پرس | عشق ابر درفشانست ای پسر | |
ترجمانی منش محتاج نیست | عشق خود را ترجمانست ای پسر | |
گر روی بر آسمان هفتمین | عشق نیکونردبانست ای پسر | |
هر کجا که کاروانی میرود | عشق قبله کاروانست ای پسر | |
این جهان از عشق تا نفریبدت | کاین جهان از تو جهانست ای پسر | |
هین دهان بربند و خامش چون صدف | کاین زبانت خصم جانست ای پسر | |
شمس تبریز آمد و جان شادمان | چونک با شمسش قرانست ای پسر |