دیوان شمس/عشق تو مست و کف زنانم کرد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (عشق تو مست و کف زنانم کرد) از مولوی |
' |
عشق تو مست و کف زنانم کرد | مستم و بیخودم چه دانم کرد | |
غوره بودم کنون شدم انگور | خویشتن را ترش نتانم کرد | |
شکرینست یار حلوایی | مشت حلوا در این دهانم کرد | |
تا گشاد او دکان حلوایی | خانهام برد و بیدکانم کرد | |
خلق گوید چنان نمیباید | من نبودم چنین چنانم کرد | |
اولا خم شکست و سرکه بریخت | نوحه کردم که او زیانم کرد | |
صد خم می به جای آن یک خم | درخورم داد و شادمانم کرد | |
در تنور بلا و فتنه خویش | پخته و سرخ رو چو نانم کرد | |
چون زلیخا ز غم شدم من پیر | کرد یوسف دعا جوانم کرد | |
میپریدم ز دست او چون تیر | دست در من زد و کمانم کرد | |
پر کنم شکر آسمان و زمین | چون زمین بودم آسمانم کرد | |
از ره کهکشان گذشت دلم | زان سوی کهکشان کشانم کرد | |
نردبانها و بامها دیدم | فارغ از بام و نردبانم کرد | |
چون جهان پر شد از حکایت من | در جهان همچو جان نهانم کرد | |
چون مرا نرم یافت همچو زبان | چون زبان زود ترجمانم کرد | |
چون زبان متصل به دل بودم | راز دل یک به یک بیانم کرد | |
چون زبانم گرفت خون ریزی | همچو شمشیر در میانم کرد | |
بس کن ای دل که در بیان ناید | آن چه آن یار مهربانم کرد |