دیوان شمس/عرض لشکر میدهد مر عاشقان را عشق یار
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (عرض لشکر میدهد مر عاشقان را عشق یار) از مولوی |
' |
عرض لشکر میدهد مر عاشقان را عشق یار | زندگان آن جا پیاده کشتگان آن جا سوار | |
عارض رخسار او چون عارض لشکر شدست | زخم چشم و چشم زخم عاشقان را گوش دار | |
آفتابا شرم دار از روی او در ابر رو | ماه تابان از چنان رخ الحذار و الحذار | |
چون به لشکرگاه عشق آیی دو دیده وام کن | وانگهان از یک نظر آن وامها را میگزار | |
جز خمار باده جان چشم را تدبیر نیست | باده جان از که گیری زان دو چشم پرخمار | |
چون تو پای لنگ داری گو پر از خلخال باش | گوش کر را سود نبود از هزاران گوشوار | |
گر عصا را تو بدزدی از کف موسی چه سود | بازوی حیدر بباید تا براند ذوالفقار | |
دست عیسی را بگیر و سرمه چوب از وی مدزد | تا ببینی کار دست و تا ببینی دست کار | |
گر ندانی کرد آن سو زیرزیرک مینگر | نی به چشم امتحانی بل به چشم اعتبار | |
زانک آن سو در نوازش رحمتی جوشیده است | شمس تبریزیش گویم یا جمال کردگار |