دیوان شمس/عدو توبه و صبرم مرا امروز ناگاهان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (عدو توبه و صبرم مرا امروز ناگاهان) از مولوی |
' |
عدو توبه و صبرم مرا امروز ناگاهان | میان راه پیش آمد نوازش کرد چون شاهان | |
گرفته جام چون مستان در او صد عشوه و دستان | به پیشم داشت جام می گه گر میخوارهای بستان | |
منور چون رخ موسی مبارک چون که سینا | مشعشع چون ید بیضا مشرح چون دل عمران | |
هلا این لوح لایح را بیا بستان از این موسی | مکش سر همچو فرعونان مکن استیزه چون هامان | |
بدو گفتم که ای موسی به دستت چیست آن گفت این | یکی ساعت عصا باشد یکی ساعت بود ثعبان | |
ز هر ذره جدا صد نقش گوناگون بدید آید | که هر چه بوهریره را بباید هست در انبان | |
به دست من بود حکمش به هر صورت بگردانم | کنم زهراب را دارو کنم دشوار را آسان | |
زنم گاهیش بر دریا برآرم گرد از دریا | زنم گاهیش بر سنگی بجوشد چشمه حیوان | |
گه آب نیل صافی را به دشمن خون نمودم من | نمودم سنگ خاکی را به عامه گوهر و مرجان | |
به چشم حاسدان گرگم بر یعقوب خود یوسف | بر جهال بوجهلم محمد پیش یزدان دان | |
گلاب خوش نفس باشد جعل را مرگ و جان کندن | جلاب شکری باشد به صفرایی زیان جان | |
به ظاهر طالبان همراه و در تحقیق پشتاپشت | یکی منزل در اسفل کرد و دیگر برتر از کیوان | |
مثال کودک و پیری که همراهند در ظاهر | ولیک این روزافزون است و آن هر لحظه در نقصان | |
چه جام زهر و قند است این چه سحر و چشم بند است این | که سرگردان همیدارد تو را این دور و این دوران | |
جهان ثابت است و تو ورا گردان همیبینی | چو برگردد کسی را سر ببیند خانه را گردان | |
مقام خوف آن را دان که هستی تو در او ایمن | مقام امن آن را دان که هستی تو در او لرزان | |
چو عکسی و دروغینی همه برعکس می بینی | چو کردی مشورت با زن خلاف زن کن ای نادان | |
زن آن باشد که رنگ و بو بود او را ره و قبله | حقیقت نفس امارهست زن در بنیت انسان | |
نصیحتهای اهل دل دوی نحل را ماند | پر از حلوا کند از لب ز فرش خانه تا ساران | |
زهی مفهوم نامفهوم زهی بیگانه همدل | زهی ترشی به از شیرین زهی کفری به از ایمان | |
خمش کن که زبان دربان شدهست از حرف پیمودن | چو دل بیحرف می گوید بود در صدر چون سلطان | |
بتاب ای شمس تبریزی به سوی برجهای دل | که شمس مقعد صدقی نه چون این شمس سرگردان |